-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1384 23:24
از من می پرسی « چقدر دوستم داری؟!» ـ چقدر؟؟ آخه مگه اندازه داره؟ نمی شه گفت چقدر... مگه میشه گفت یه مادر چقدر بچه اش رو دوست داره یا یه آدم با ایمان چقدر خدا رو دوست داره؟ مگه می شه گفت چند تا قطره بارون می باره یا چند تا شاخه گل وجود داره ؟ نه نمیشه گفت. خیلی چیزا اندازه نداره. مثل خیلی از دوست داشتن ها نگاه کن دیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1384 21:29
خدایا ای خدای مهربون... تو که مظهر عشقی! تو که مظهر بزرگی و عزتی! تو که مظهر بخششی! کمک کن.. کمک کن چاله های سر راهمون رو بتونیم با هم پر کنیم. کمک کن برای پر کردن اون چاله ها چاله دیگری کنده نشه! کمک کن عشق رو ثابت کنیم تادیگه کسی نگه آتش تند زود خاکستر میشه.هیچ کس...
-
بهار
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 22:21
مثل بهاری! همون بهاری که با اومدنش عطر خاصی تو هوا پر می شه! همون بهاری که میگه دوباره زندگی کن! همون بهاری که شروع هر رشدیه! همون بهاری که امید رو با خودش میاره! همون بهاری که پر از شادیه! همون بهاری که تو رو به من داد! بهار جدید مبارک! برای تمام عزیزان و دوستان آرزوی سالی پر از شادی و آزادی داریم.شاد باشید!
-
پژواک
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1383 01:18
دل شکسته ما همچو آینه پاک است بهای دُر نشود گم،اگر چه در خاک است ز چاک پیرهن یوسف آشکارا شد که دست و دیده پاکیزه دامنان پاک است نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند که این دو اسبه ایام سخت چالاک است قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق تو هر قبا که بدوزی به قد ادراک است سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست بگویمت که گریبان گل چرا چاک...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 16:02
بعد از اینهمه سکوت! امروز میخوام بنویسم. شاید بازم زیاد نباشن اونایی که میان و میخونن.اما مهم نیست.دیگه دیگران برام مهم نیستن. حرفهای دل من هر چی که هست تو میدونی و این برام کافیه.ولی اگه اینجا رو فراموش نمیکنم فقط دلیلش اینه که اینجا رو ما با هم درست کردیم.اینجا بیشتر از ۱ ساله که میعادگاه ماست. برای رونق بیشترش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دیماه سال 1383 13:32
به نام آنکه اشک آفرید تا سرزمین وداع آتش نگیرد ای پاک ترین جلوه ایثار! ای همیشگی ای آفتاب چه با شکوه است نامت در سالنامه قطور زمان با بودن تو امید در دل من موج میزند ودنیای شکوفه در چشم انداز نگاهم شکفته می شود با داشتنت صدای تر باران را در گوش جوانه های قلبم می شنوم وجان تازه می گیرم ای عزیز جان به صداقت حسی که در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دیماه سال 1383 12:56
گر بر سر نفس خود امیری مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دیماه سال 1383 12:50
زند گی منشوری است در حرکت دوار
-
تولدت مبارک!
شنبه 28 آذرماه سال 1383 23:54
میعادگاه ما ۱ ساله شد!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آذرماه سال 1383 21:02
تو که با بالهای شفاف و لطیفت از عرش آسمونها عبور میکنی. سلام منو به بزرگی و بخشش خدا برسون.
-
بلبل
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 21:27
بلبل،روزی ناخوش شد و نتوانست بخواند گنجشک ها گفتند: - ناخوش نیست،از تنبلی است که نمیخواند بلبل،آزرده خاطر از این ناباوری، آخرین نیروهای خود را به آوازش داد و چهچه زد. گنجشک ها گفتند: نگفتیم که نا خوش نیست؟!... و بلبل که همه توش و توانش را به آوازش داده بود ، با آخرین سرود بر زمین افتاد و مرد!... گنجشک ها گفتند: - عجب!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 آبانماه سال 1383 21:12
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای خویش نیما
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 12:50
میگن تو این روزا دعاها بر آورده میشه. دوستاتونو از دعا محروم نکنین!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهرماه سال 1383 21:03
میدونم این وضع برات خسته کنندست.برای منم همینه.فکر نکن لذت میبرم! میدونم دنیا زیادی بی وفاست.به منم وفا نمی کنه! میدونم خسته ای،داغونی.منم همینجوریم! میدونم بازی موش و گربه فقط واسه بچه ها قشنگه.دوییدن و نرسیدن.منم کلافه ام! میدونم،آره منم میدونم.آخه منم آدمم.احساس هم دارم. تو نمیدونی من حتی از بهونه گیریاتم خوشم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1383 23:09
۱- میخوام تبریک بگم به دوستان و عزیزانم نه به خاطر شکستن غول کنکور،به خاطر اینکه به هدفشون رسیدن.(برای خیلی از آدمها این روزا دانشگاه هدف شده.حتما شنیدین میگن قبول شم هر چی باشه) به هر حال مبارکتون باشه.شیرینی فراموش نشه! ۲- میخوام تبریک بگم به تو.نه به خاطر روح بزرگت،فقط به خاطر حضورت.اونقدر بزرگی که من تازه دارم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 01:31
انتظار خیال آمدنت دیشبم به سر می زد نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت خیال تو نقشی به چشم تر می زد شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد زهی امید که کامی از آن دهان می جست زهی خیال که دستی در آن کمر می زد دریچه ای به تماشای باغ وا می شد دلم چو مرغ گرفتار بال و...
-
شرجی شمال
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 16:47
در امتداد سفیدی خطوط جاده پر پیچ و خم شمال،در زیر رطوبت و شرجی تابستان،دریا آرام و بی ادعا خوابیده است.در ازدحام درختان سبز و وحشی یک دنیا عاطفه خوابیده است.(شعر شد!) من گیج و منگ این همه نعمت شدم.کاش تو هم بودی!وقتی که باد خنک و سنگین دریا رو روی تمام تنم حس می کردم دلم میخواست با همون باد سفر کنم... من که احساس سبکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 16:24
...سال،پیش در چنین روزی تو متولد شدی. و امروز تو زندگی من هستی. عجب دنیایی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 23:55
رویا با امیدی گرم و شادی بخش با نگاهی مست و رویایی دخترک افسانه می خواند نیمه شب در کنج تنهایی: بیگمان روزی ز راهی دور می رسد شهزاده ای مغرور می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربه سم ستور باد پیمایش می درخشد شعله خورشید بر فراز تاج زیبایش تار و پود جامه اش از زر سینه اش پنهان بزیر رشته هایی از در و گوهر می کشاند هر زمان...
-
بچگی
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 17:35
بچگی هات یادت میاد؟ عجب عالمی بود. مدرسه،زنگ تفریح،بازی دسته جمعی،مشق های طولانی،تنبلی ها موقع نوشتن دیکته شب،امتحانای آبکی.فکرمیکردیم چقدر کارهای سختی انجام میدیم.پیش خودمون فکر میکردیم اگه پدرمادرامون الان جای ما بودن بلد نبودن مسئله های ما رو حل کنن.حالا که بزرگ شدن فکر میکنن از ما بیشتر بلدن!! چقدر دلم میخواست جای...
-
گفتن
شنبه 27 تیرماه سال 1383 20:26
میتوان از عشقمان شعری خیال انگیز گفت بعد از آن از خاطرات مبهم پائیز گفت میتوان با دیدن ویرانه های روح من باز هم از خاطرات لشکر چنگیز گفت میتوان با سینه ای لبریز از عشق و صفا عاشقانه- بی ریا- شعری جنون آمیز گفت میتوان در آسمان ابری چشمان من باز هم از اشکهای دائم و یکریز گفت داغ در دست و غم تنهائی اما باز هم میتوان از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 20:50
گاهی اوقات یک اشتباه،حتی یک اشتباه کوچک ممکنه سالها یا شاید تا ابد آدم رو مجبور به جبران مافات کنه.میتونه آدم رو آواره کنه.اینکه میگم چیز جدیدی نیست.همه شاید شنیده باشن اما «شنیدن کی بود مانند دیدن!» چرا اعتماد به بعضی از دوستان که ممکنه باعث اشتباه بزرگی بشه رو با یک ساعت مشورت درست و به جا عوض میکنیم؟چرا گاهی یک عمر...
-
همین
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 01:19
عشق او همچون خود طبیعت آرام بخش است.برای آدم هیچ معیاری تعیین نمی کند،هیچ چیز را برای آدم انتخاب نمی کند،به سادگی حقیقت وجود آدم را می پذیرد،درست مثل طبیعت. من حقیقی هستم،او نیز.این دو حقیقت، یکدیگر را دوست دارند.همین! ماری هسکل
-
یک قطره زندگی
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 23:06
امشب آسمون چشمهات بدجوری ابری شده،امشب یک غم بزرگ حسابی کلافه ات کرده، سکوتت باعث میشه بیشتر به غم چشمهات فکر کنم. می دونم که تمام بی عدالتی ها،نامردی ها،کمبودها،بی فکری ها،و خلاصه هر چیز بد که تو این دنیا وجود داره (متاسفانه) دل مهربون وکوچولوتو درد میاره.اما این رو هم خوب میدونم که این غم با غمهای دیگه که تو چشمهات...
-
برآمدن آفتاب
سهشنبه 19 خردادماه سال 1383 00:31
لبخند او ، برآمدن آفتاب را در پهنه طلایی دریا از مهر ، می ستود. در چشم من ، ولیکن... لبخند او برآمدن آفتاب بود! مشیری
-
آفتاب می شود
شنبه 9 خردادماه سال 1383 22:43
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود نگاه کن تمام هستیم خراب میشود شراره ای مرا به کام میکشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی زدورها و دورها زسرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز...
-
تا ابد
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 11:34
وقتی می بینمت،آرزو میکنم اون لحظه جاویدان بشه که من تا ابد به چشمهای تو خیره بمونم. وقتی که با اشتیاق از من تعریف می کنی،نمی دونی که چه آتشی به وجودم می زنی. نمی دونی وقتی که پر از احساس در حال حرف زدن،دستات به دنبال دستهای منه،آرزو میکنم که تا ابد مسیر جستجوی دستهاتو دنبال کنم. وقتی که از شیطنتهات حرف می زنی،با همه...
-
خیال
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 11:48
خیال،حقیقت مطلق را میبیند-جایی که گذشته،اکنون و آینده به هم میرسند... خیال نه به واقعیت ظاهر محدود است و نه به یک مکان.همه جا می زید.در کانون است و ارتعاش های تمامی حلقه هایی را احساس میکند که شرق و غرب به گونه ای مجازی در آن جای دارند. خیال،حیات آزادی ذهن است.به جنبه های گوناگون هر چیز تحقق می بخشد... خیال رو به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 16:05
بنگرید که به شما توان آن می بخشم که ماران را لگد کوب کنید. و هیچ چیز هرگز به شما آسیب نخواهد رسانید. انجیل
-
ترسوندی
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 23:04
خواستی،اومدم،دیروزو میگم. نگام کردی اما نگاه تو نبود. منو با نگاهت ترسوندی. خندیدی اما خندهء تو نبود. منو با خندهات ترسوندی. حرف زدی اما حرف زدن تو نبود. منو با حرف زدنت ترسوندی. اخم کردی اما اخم تو نبود. منو با اخم کردنت ترسوندی. ناز کردی اما ناز کردن تو نبود. منو با ناز کردنت ترسوندی. صدام کردی اما صدا کردن تو نبود....