گفتن

میتوان از عشقمان شعری خیال انگیز گفت
 بعد از آن از خاطرات مبهم پائیز گفت
میتوان با دیدن ویرانه های روح من
باز هم از خاطرات لشکر چنگیز گفت
میتوان با سینه ای لبریز از عشق و صفا
عاشقانه- بی ریا- شعری جنون آمیز گفت 
میتوان در آسمان ابری چشمان من
باز هم از اشکهای دائم و یکریز گفت
داغ در دست و غم تنهائی اما باز هم
میتوان از عشقمان شعری خیال انگیز گفت



گاهی اوقات یک اشتباه،حتی یک اشتباه کوچک ممکنه سالها یا شاید تا ابد آدم رو مجبور به جبران مافات کنه.میتونه آدم رو آواره کنه.اینکه میگم چیز جدیدی نیست.همه شاید شنیده باشن اما «شنیدن کی بود مانند دیدن!»
چرا اعتماد به بعضی از دوستان که ممکنه باعث اشتباه بزرگی بشه رو با یک ساعت مشورت درست و به جا عوض میکنیم؟چرا گاهی یک عمر سرافکندگی رو ترجیح میدیم؟
شاید اگر یه کم بیشتر فکر میکردیم یا با چند نفر مشورت میکردیم یا هر پیشنهادی رو نمی پذیرفتیم ،وضع از اینی که هست بهتر میشد.
چرا با کوچکترین اتفاقی که رخ میده تصور میکنیم شانس بهمون رو آورده؟چرا فکر نمیکنیم شاید همش یه دام باشه؟آدم بدبینی نیستم اما میدونم خیلی از آدمها از به دام انداختن آدمهای دیگه لذت روانی میبرند.این رو باید قبول کرد.

همین


عشق او همچون خود طبیعت آرام بخش است.برای آدم هیچ معیاری تعیین نمی کند،هیچ چیز را برای آدم انتخاب نمی کند،به سادگی حقیقت وجود آدم را می پذیرد،درست مثل طبیعت.
من حقیقی هستم،او نیز.این دو حقیقت، یکدیگر را دوست دارند.همین!

                                                                                              ماری هسکل