انتظار
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال تو نقشی به چشم تر می زد
شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد
زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد
تمام شب به خیال تو رفت و می دیدم
که پشت پرده اشکم سپیده سر می زد
ه . ا . سایه
سلام عزیز
خوبی
جالب بود
موفق باشی
در پناه حق
چه میشه گفت:
ای کاش هیچ شبی صبح نمیشد
ای کاش نور دیر تر پدیدار میشد
ای کاش هیچ مرغی گرفتار نبود
ای کاش و ای کاش و ای کاش
این است سر زندگی انسان و با نبود ای کاش زندگی بی رنگ میشد
سرفراز باشی
ترک دین و دل نمودم ، ترک جان هم میکنم ، غیر از عشق تو ، هر چه گوئی ترک آن هم میکنم
سلام
زیبا بود
چیه؟نکنه با ما قهری؟کم پیدایی
موفق باشی
منتظرم
سلام شعر خوگشلی بید