برآمدن آفتاب



لبخند او ، برآمدن آفتاب را
در پهنه طلایی دریا
از مهر ، می ستود.
در چشم من ، ولیکن...
لبخند او برآمدن آفتاب بود!

                                     مشیری

آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شراره ای مرا به کام میکشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی زدورها و دورها
زسرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی 
ز عاجها،زابرها،بلورها
مرا ببر امید دل نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان،به بیکران،به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا به پیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود

                                                                   فروغ

تا ابد

وقتی می بینمت،آرزو میکنم اون لحظه جاویدان بشه که من تا ابد به چشمهای تو خیره بمونم.
وقتی که با اشتیاق از من تعریف می کنی،نمی دونی که چه آتشی به وجودم می زنی.
نمی دونی وقتی که پر از احساس در حال حرف زدن،دستات به دنبال دستهای منه،آرزو میکنم که تا ابد مسیر جستجوی دستهاتو دنبال کنم.
وقتی که از شیطنتهات حرف می زنی،با همه وجودم تحسینت میکنم.
اگه می دونستی چه عشقی رو در وجودم روشن کردی،سعی می کردی تا ابد از گرماش لذت ببری.