ترسوندی

خواستی،اومدم،دیروزو میگم.
نگام کردی اما نگاه تو نبود.
منو با نگاهت ترسوندی.
خندیدی اما خندهء تو نبود.
منو با خندهات ترسوندی.
حرف زدی اما حرف زدن تو نبود.
منو با حرف زدنت ترسوندی.
اخم کردی اما اخم تو نبود.
منو با اخم کردنت ترسوندی.
ناز کردی اما ناز کردن تو نبود.
منو با ناز کردنت ترسوندی.
صدام کردی اما صدا کردن تو نبود.
منو با صدا کردنت ترسوندی.
قهر کردی اما قهر کردن تو نبود.
منو با قهر کردنت ترسوندی.
إ ... راستی تو اصلاْ نیومده بودی.
ولی انگار من سایهء تورو کنار سایه ام دیدم....

بد شانسی

نمی دونم تا حالا پیش اومده که حس کنی می خوای حرف بزنی اما نشه؟
تا حالا شده زمین و زمان بهت بد بین شده باشند؟
پیش اومده با همه وجود چیزی رو بخوای اما با سر بخوری زمین؟
شده هیچ کس حرفاتو نفهمه؟
شده حق با تو باشه٬ اما نتونی ثابتش کنی؟
شده پیش بینی کرده باشی٬ تحقیق کرده باشی٬فکر کرده باشی اما دقیقاْ برعکس بشه؟
پیش اومده در مورد یک موضوع خوش بین باشی٬ اما تنها فرد خوش بین تو باشی؟
اگر شده تو هم خیلی بد شانسی!

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه  ناپیدا ست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

                                              فروغ